۲-۲-۱- تعریف: از جمله مفاهیمی که در زمینه رفتار نابهنجار یا آسیبشناسی روانی مطرح میشود، مفهومی است که درماندگی یا استیصال نامیده میشود. این مفهوم در توجیه بعضی از عقب ماندگیهای تحصیلی و افسردگیها نقش دارد (جعفری، ۱۳۸۱). به طور معمول درماندگی آموختهشده عبارت است از تهدید نسبت به احساس کنترل فرد که اغلب فعالیت شدیدی را به مقصود بازیابی کنترل به وجود میآورد. سپس این احساس فقدان کنترل، نوعی کاهش در فعالیت به وجود میآورد؛ یعنی نوعی فقدان ظاهری انگیزش و بیمیلی به پایداری (سلیگمن، ۱۹۷۵). مفهوم درماندگی آموختهشده معرف منفیترین حالت درک از خود است. درماندگیآموختهشده در حوزه تعلیم و تربیت به یادگیرندگانی اشاره می کند که کوشش را با پیشرفت مرتبط نمیدانند. آنها یادگیرندگانی هستند که فکر می کنند هر کاری انجام دهند به موفقیت دست نمییابند. این موضوع ابتدا توسط مارتین سلیگمن مورد پژوهش قرار گرفت. سلیگمن مفهوم درماندگی آموختهشده را به عنوان حالت ویژهای که اغلب در نتیجه اعتقاد فرد مبنی بر این که رویدادها در کنترلش نیستند در او ایجاد میشود، تعریف کرد. به سخن دیگر، یادگیرنده بعد از یک رشته تجربه که در آن پاسخهایی که فرد دریافت می کند در نتیجه رفتار او تغییر نمیکند، میآموزد که رفتار و نتیجه رفتار او از یکدیگر مستقل هستند (هرگنهان و السون[۱۸]، ۱۹۹۷؛ سیف، ۱۳۸۵).
۲-۲-۲- تاریخچه درماندگیآموختهشده: تئوری مشهور درماندگی آموختهشده در سال ۱۹۶۷ توسط مارتین سلیگمن به پشتوانه یک آزمایش حیوانی و در تعلیل بیماری افسردگی ارائه شد. آزمایشهای وی سه گروه سگ را شامل میشد که گروه اول گروه شاهد بود. کار اصلی این گروه خوردن و خوابیدن بود و به آنهاآنها اجازه خروج از قفس داده میشد. پژوهشگران سگهای گروه دوم و سوم را از بین سگهای دو قلو انتخاب کردند؛ یک قل در قفس گروه ۲ و قل دیگر در قفس گروه ۳ قرار داده میشدند؛ این در شرایطی بود که درب قفس را هم روی هر دو گروه قفل کرده و آنها اجازه خروج از قفس را نداشتند. سپس هراز چند گاهی پژوهشگر دکمه شوک الکتریکی را فشار میداد؛ وقتی شوک الکتریکی شروع میشد سگها طبیعتاً پارس میکردند و خود را به در و دیوار قفس میکوبیدند. بعد از مدت کوتاهی در قفس گروه دوم اهرمی تعبیه شد که اگر پای سگ روی آن میرفت، شوک قطع میشد. در قفس گروه سوم اهرمی تعبیه شده بود اما فقط حالت نمادین داشته و هیچ تأثیری بر قطع جریان الکتروشوک نداشت (سلیگمن، ۱۹۶۷). پس از مدتی سگها شرطی شدند به طوری که تا شوک شروع می شد، گروه دوم اهرم را کشیده و باعث قطع جریان الکتریکی می شدند؛ در صورتی که گروه سوم دست از تلاش کشیده و زوزه خفیفی سر میدادند و چشم انتظار پایان جریان الکتریکی مینشستند (هنگامی که گروه دوم شوک را قطع میکردند، جریان الکتروشوک در گروه سوم هم قطع می شد). در مرحله بعدی از آزمایش سلیگمن و همکارانش درب هر دو قفس را باز گذاشتند و به سگها این امکان را دادند که از قفس خارج شوند؛ طی این مرحله سگهای گروه دوم که مشاهده کردند دیگر اهرم خاصیت سابق را ندارد به زودی راه خروج را یافتند درحالی که سگ های گروه سوم همچنان حرکتی نکرده و زوزه کشان در جای خود ماندند؛ یعنی حتی وقتی فرصتی برای فرار در اختیارشان قرار گرفت؛آنها یاد گرفته بودند که ناگزیر و ناچارند و باید به سرنوشتی که دیگران برایشان رقم زده بودند تن دهند.
سلیگمن نتایج آزمایشاتش را به جامعه انسانی تعمیم داد و چنین بیان داشت که افسردگی پاسخ انسان است به مجموعه ای از تلاشهای نافرجام وی. در حقیقت فرد افسرده به این نتیجه میرسد که سرنوشت او فارغ از تلاشی که می کند، در جایی خارج از عهده او رقم خواهد خورد (سلیگمن، ۱۹۷۵). این الگوی اولیه درماندگی آموختهشده به دلیل نقصهایی که داشت، توسط صاحب نظران مورد تجدید نظر قرار گرفت. نقص عمده آن عدم توجه به تفاوتهای فردی بود. طی آزمایشهای مکرر روشن شد همه افراد تحت شرایط یکسان واکنش های یکسانی از خود نشان نمیدهند. برخی در مواجهه با مسئله، آن را غیر قابل حل میدانند، در حالی که برخی دیگر معتقدند مسئله قابل حل است، اما آنها توانایی حل آن را ندارند. این نوع تفسیر متفاوت، صاحب نظران را به عوامل جدیدی رهنمون ساخت که منبع کنترل[۱۹]» نام دارد؛ مفهومی که قرابت بسیاری با مفهوم منبع کنترل درونی- بیرونی راتر[۲۰] داشت. در نتیجه، از همین زمان بود که آبرامسون[۲۱] و همکاران (۱۹۹۹) سبک های اسناد را وارد نظریه درماندگیآموختهشده کردند و بدینسان، نظریه درماندگی، مطرح گردید که چشمانداز تازهای را در مورد الگوی مواجهه انسان با وقایع غیر قابل کنترل گشود (شولتز[۲۲]، ۱۹۹۰؛ ترجمه کریمی و همکاران، ۱۳۸۴). همزمان با پیشرفت تحقیقات مشابه در مورد درماندگی، این نظریه به نحو روزافزونی شناختیتر شد و بدین ترتیب، پدیدهای که اولین بار در آزمایشگاههای شرطیسازی حیوانات تشخیص داده شده بود، به رفتار انسانها تعمیم داده شد و نظریهپردازان با دنبال کردن این پدیده آن را وارد عرصه تعلیم و تربیت نمودند.
معمولاً صاحبنظران دو نوع درماندگی را در نظر گرفته اند:
درماندگی شخصی: زمانی است که در آن فرد خود را به دلیل ناتوانی در برابر رویدادهای منفی سرزنش میکند، اما بر این باور است که کسی می تواند به وی کمک کند. به عبارت دیگر، این نوع درماندگی زمانی رخ میدهد که فرد باور دارد پاسخهایی وجود دارد که احتمالاً به وجود آورنده پیامد مطلوب خواهد بود، گرچه دادن آن پاسخ از او ساخته نیست.
درماندگی عمومی: در این نوع درماندگی، افراد از یک سو تصور می کنند نباید به دلیل شکستهایشان مورد سرزنش قرار گیرند (اسناد بیرونی) و از سوی دیگر، عقیده دارند که هیچ کس توانایی کمک به آنها را ندارد (جعفری، ۱۳۸۱).
۲-۲-۳- پیامدهای درماندگیآموختهشده: یکی از مهمترین پیامدهای درماندگی، بیماری افسردگی است. پژوهشهای متـعددی که در این زمینه صـورت گرفته است، نشان دادهاند افراد افسرده به شدت احـساس درمانـدگی می کنند. آنها باور دارند کنترلی بر زندگی خود ندارند و هر کاری انجام دهند با شکست روبرو میشوند، بنابراین بهترین کار آن است که تلاش نکنند، این بیماران در مقایسه با افراد عادی بیشتر از سبک اسناد ناسالم استفاده می کنند. چنین سبک اسنادی مانع از آن میشود که این افراد موفقیتهای خود را بشناسند و برای آن ارزش قائل شوند. در نتیجه، هر آنچه از خود
ادامه مطلب
دیگر سایت ها :
درباره این سایت